رمان آوای نیاز تو پارت 193 - رمان دونی

 

 

×××

 

 

قلبم تند تند میزد

حال و احوالم یه جوری بود… فکر این که الان جاوید و ببینم اونم وقتی پدر بچه توی شکممه! پوست لبم و می‌جوییدم که دستم تو دستای گرم فرزان فرو رفت و باعث شد نگاهم و بهش بدم

_میخوای تو بری؟

 

سری به چپ و راست تکون دادم

_نه میمونم!

 

نگاهش خیره بهم بود که صدای پایی باعث شد نگاهمون و از هم بگیریم و به پله ای بدیم که جاوید ازش پایین میومد… زوم بودم به مردی که حتی نیم‌ نگاهی به من‌ ننداخت و وقتی به ما رسید روبه فرزان‌ گفت:

_فکر نمیکردم بیای

 

فرزان هیچی نگفت که به طبقه بالا اشاره ای کرد

_بالا یکم شلوغ پلوغه همه هستن!

 

_مهم نیست من پام ازین خونه بیرون بره دیگه برنمیگردم برای شنیدن حرف

 

جاوید سری تکون داد… بازم حتی بدون کوچک‌ ترین‌ نگاهی انگار که اصلا وجود ندارم رو به فرزان خشک گفت:

_پس‌ بیا!

 

سمت پلکان‌ رفت و ماهم پشت سرش قدم برمیداشتیم ولی من نگاه ازش بر نمیداشتم یعنی نمی تونستم و نمیشد و تو دلم با بچه ای که هنوز نمی‌دونستم دوستش دارم یا نه مرور می‌کردم اینی که میبینی پدرته…

پدری که هنوز‌ نمیدونه تو توی وجود من داری شکل میگیری… پدری که خودش یه زندگی جدا گونه داره! حالم دوباره داشت با فکر به این چیزا ناخوش میشد مخصوصا با بی توجه ای که نسبت بهم‌ نشون داده بود اما چند تا نفس عمیق کشیدم تا از این حال و هوا در بیام‌ و سعی کردم فکر و ذهنم‌و منحرف کنم و به یاد بیارم به خاطر فرزان این جام‌ نه چیز دیگه!

 

بالاخره به اتاقی که درش باز بود رسیدیم وارد شدیم که نگاهای زیادی رومون زوم شد… تقریبا تعداد آدمای تو اتاق زیاد بودن و من فقط تو این‌ میون آیدین و می‌شناختم و ژیلا با آقابزرگی که با رنگ‌ و روی کبود روی تخت دراز کشیده بود و دستگاه اکسیژن رو صورتش بود!

با دیدن فرزان دستگاه اکسیژن و از صورتش کنار زد و با صدای خِس خِس مانندی گفت:

_اومَد… تُ..تو..اومدی!

 

نگاهم و به فرزان دادم که هیچ‌ عکس العملی‌ نشون نمیداد و جلوی ورودی در فقط به اقابزرگ خیره بود

انگار اونم از دیدن پیرمردی که روزی با ابهت بود ولی الان به این حال و روز افتاده بود متعجب شده بود… دقیقا به همون اندازه که اقابزرگ از حضور یهویی فرزان متعجب شده بود…

دست فرزان و گرفتم و آروم فشردم که به خودش‌ اومد و قدمی به داخل اتاق گذاشت…همراهش منم وارد جمعی شدم که توجهشون به ما بود و نگاهم و چرخونوم و به ژیلا رسیدم‌ که بالا سر تخت آقابزرگ ایستاده بود… ژیلایی که رنگ و روش حسابی پریده بود و میتونستم بگم بار اولی بود که بدون ،رایش و با لباسای ناهماهنگ می‌دیدمش و معلوم بود حسابی بهم ریختس!

 

همه تو سکوت بودن که صدای خش دار اقابزرگ بلند شد

_ هَمَ..تون به..برید بیرون جز شما…

 

دستش و به سختی آورد بالا و به من و فرزان با ژیلا و جاوید اشاره ای کرد و ادامه داد

_جز شما چهار نفر!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شفق قطبی به صورت pdf کامل از محدثه نوری

    خلاصه رمان:   دختری ساده و خوش قلب،که فقط فکر درس و کنکورشه… آرومه و دختر خوب خانواده یه رفیق داره شررررر و شیطون که تحریکش میکنه که به کسی که نباید زنگ بزنه مثلا مخ بزنن ولی خب فکر اینو نمیکردن با زرنگ تر از خودشون طرف باشن حالا بماند که دخترمون تا به خودش میاد عاشق

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برای مریم

    خلاصه رمان :         روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خونده‌ی‌ برادر فرهاده، فرهاد سال‌ها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض می‌شه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش از پسرخاله‌اش امید جدا شده، دیدن دوباره‌ی امید اون رو

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هکمن
رمان هکمن

دانلود رمان هکمن   خلاصه : سمیر، هکر ماهری که هیچکس نمی تونه به سیستمش نفوذ کنه، از یه دختر باهوش به اسم ماهک، رو دست می خوره و هک می شه و همین هک باعث یه کل‌کل دنباله دار بین این دو نفر شده و کم کم ماهک عاشق سمیر می شه غافل از اینکه سمیر… به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد

  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه و غافل از اینکه امیرحافظ به سس خردل حساسیت داره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم pdf از رها امیری

  خلاصه رمان:       فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی رنگ اولین چیزی بود که توجه ام را جلب کرد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سارا
سارا
1 سال قبل

سلام ،خداقوت ،نویسنده عزیز،لطفا”پارتا رو مثل اوایل طولانی تربدید وبنظرمخاطباتون احترام بزارید اوایل جذب رمان شدم با پارتای منظم وتقریبا”طولانی ولی حالا هرچی مخاطب اعتراض میکنه بازم پارتا کوتاهن

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x