رمان آوای نیاز تو پارت 212 - رمان دونی

 

 

نرگس هیچی نگفت و فرزان فقط یک قدم به جلو گذاشت… احساس کردم بغض داره اما نمیخواد بشکنه!

فقط صدای نفسای خش دارش بود که به گوشمون می‌رسید و صدای مادرش دوباره بلند شد

_نرگس؟!

 

با ویلچر سمتمون برگشت و من چهره شکستش و موهای سفیدش رو دیدم!

هر لحظه منتظر بودم از دیدن فرزان و وجود ما یه عکس العملی نشون بده اما فقط گفت:

_نرگس چرا جواب نمیدی؟… اونجایی؟!

 

اشکام رو گونه هام ریخت چون این جملش فقط یه معنی داشت و این یعنی نابینا بود!

نگاهم و به فرزان دادم که خیره به مادرش چند قطره اشک رو صورت مردونش ریخت و ناباور سری به چپ و راست تکون داد!

 

چند قدم تلوتلو کنان عقب رفت و تکیه داد به دیوار پشت سرش و چشماش و محکم بست که صدای مادرش باز بلند شد

_کی اونجاست؟!… نرگس؟!

 

دستم و رو دهنم گذاشتم تا صدای گریم بلند نشه

فرزان چشماش و باز کرد و با چشمای قرمز و ناباور سری به چپ راست تکون داد و زمزمه کنان نه ای گفت اما همون زمزمه کافی بود تا صداش به گوش مادرش برسه!

صندلی چرخ دارش و کمی آورد جلو گفت:

_یه بار دیگه!… یه بار دیگه یه کلمه ی دیگه بگو!

 

فرزان فقط با چشمای اشکی نگاهش میکرد که صدای گریه مادرش بلند شد

_ترو به خدا یه چیزی… ترو به خدا یه حرفی یه کلمه ای بگو تا بفهــــمم!… این صدای نفس واقعی؟ یا باز فکر و خیال خودمه… جاوید؟! جابان؟!… ترو خدا یکی بگه دارم درست میشنوم این صدای نفسای بچمه!… نرگس؟! نرگس کجــــایی!؟

 

تو هول و ولا بود به قدری که از ویلچرش افتاد و نرگس بدو سمتش رفت و سعی در آروم کردنش داشت… این وسط فرزان هیچی نمی‌گفت و روزه سکوت گرفته بود!

نگاه قرمزش دوباره سرد شده بود و بدون این‌ که چیزی بگه به مادری که التماس شنیدن صداش رو داشت سمت در اتاق اومد و محکم‌ کنارم زد!

 

سمت خروجی رفت و ناخواداگاه برای این که نره صداش زدم اما اون هیچ توجه ای نکرد و از خونه خارج شد… بی قراریای مادرشم با فهمیدن موضوع زیاد شد و با گریه گفت:

_بگو ترو خدا نره… بگو جون عزیز ترینش نره بگید بیاد صداش و فقط بشنوم ترو به خدا… اگه بنده ی خدایین بگید نره… پاهام یاری نمیکنه برم دنبالش التماسش کنم!… چشمام سویی نداره تا قیافش و ببینم و التماسش کنم نره!… التماسش کنم من و ببخشه!… ترو خدا ترو به الله بگید نره!

 

نرگس صورتش خیس اشک شده بود ولی من اشکام و از صورتم پس زدم و سمتش رفتم… کنار پاش نشستم..‌‌ دستش و گرفتم‌ گفتم:

_نمیره اومده بمونه… کجا بره نمیره!

 

با گریه صورتش و سمت من برگردوند و با دستاش آهسته دستی رو صورتم کشید و هق هقی کرد

_نزار… نزار!

 

کشیدمش تو آغوشم و همین طور که دستم و پشتش میکشیدم‌ گفتم:

_نمیره… میاد… قول میدم

 

تو بغلم گریه میکرد و من فقط به این فکر میکردم که تاوان دادن گاهی چقدر سخته!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان خشت و آیینه pdf از بهاره حسنی

    خلاصه رمان :   پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا متفاوت خواهد بود. شخصیتها و نوع داستان متفاوت خواهند بود. در این کار شخصیت اولی خواهیم داشت که پر از اشتباه است. پر از ندانم کاری. پر از خامی و بی تجربگی.می خواهیم که با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد

  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری داریا دامون ( عفریت). غافل از اینکه تمامی این جریانات

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستی pdf از پاییز

    خلاصه رمان :   هاتف، مجرمی سابقه‌دار، مردی خشن و بی‌رحم که در مسیر فرار از کسایی که قصد کشتنش را دارند مجبور به اقامت اجباری در خانه زنی جوان می‌شود. مردی درشت‌قامت و زورگو در مقابل زنی مظلوم و آرام که صدایش به جز برای گفتن «چشم‌» شنیده نمی‌شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لمس تنهایی ماه به صورت pdf کامل از منا امین سرشت

      خلاصه رمان :   همیشه آدم‌ها رو با ظاهرشون نباید قضاوت کرد. پشت همه‌ی چهره‌هایی که می‌بینیم، آدم‌هایی هستن که نمی‌شه فهمید تو قلب و فکر و روحشون چه چیزی جریان داره. گاهی باید دستشون رو گرفت، روحشون رو لمس کرد و به تنهایی‌هاشون نفوذ کرد تا بشه اون پوسته‌ی سفت و سخت رو شکوند. این قصه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حس مات pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:       داستان درباره سه خواهره که در کودکی مادرشون رو از دست دادن.پسر دوست پدرشان هم بعد از مرگ پدر و مادرش با اونها زندگی میکنه ابتدا یلدا یکی از دختر ها عاشق فرزین میشه و داستان به رسوایی میرسه اما فرزین راضی به ازدواج نیست و بعد خواهر دوم یاسمین به فرزین دل میبازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گیسو از زهرا سادات رضوی

    خلاصه رمان :   آریا رستگار استاد دانشگاه جدی و مغروری که بعد از سالها از آلمان به ایران اومده و در دانشگاه مشغول به تدریس میشه، با خودش عهد بسته با توجه به تجربه تلخ گذشتش دل به هیچ کس نبنده، اما همه چیز طبق نظرش پیش نمیره که یه روز به خودش میاد و میبینه گرفتار

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Nastaran
Nastaran
1 سال قبل

امیدوارم آوا با دیدن مادر فرزان تصمیم درست بگیره البته اگر اندازه سر سوزن تو سرش عقل باشه

Shaghayegh
Shaghayegh
1 سال قبل

بعد از دو روز این واقعا دو خط بود انصاف نیست

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
1 سال قبل

خیلی کم بودددد😢😭😕

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x