رمان آتش شیطان پارت 144 - رمان دونی

رمان آتش شیطان پارت 144

♥️♥️🔥🔥🔥♥️♥️♥️🔥🔥🔥

 

 

 

 

 

 

تو دنیای خودم و تفکرات آزار دهندم غرق بودم که با حرف زدن کیا، حواسم رو بهش دادم.

 

– خانوم پدرتون و دایان چند دقیقه ای هست که رفتن، بهتره ما هم زودتر بریم، جای امنی نیست!

 

به سختی و کمک گرفتن از دیوار پشت سرم تونستم سرپا شده و به سمت ورودی زیرگذر برم.

 

کیا با احتیاط پشت سرم میومد و دستش رو با فاصله، حائل کرده بود تا اگه دوباره زیرپام خالی شد، منو بگیره.

 

ممنونش بودم که تو سکوت ازم مراقبت می‌کرد.

باید یادم میموند که حقوق این ماهش رو بیشتر کنم.

 

هم خیلی درگیر کارای دایان و آزاد بود و راجع بهشون تحقیق کرده بود، هم امشب حواسش دائما بهم بود.

 

وقتی به ماشین رسیدیم، در رو برام باز کرد که با تشکر ریزی، روی صندلی های عقب جاگیر شدم.

 

همونجا دراز کشیده و آرنجم رو روی صورتم گذاشتم.

اگه یکی بهم ‌می‌گفت یه روز شاهد همچین چیزی میشم، اصلا حرفش رو باور نمی‌کردم.

 

اما حالا که با چشم های خودم دیده بودم و حقیقت با بدترین وضع به صورتم سیلی زده بود، چشمام روی همه چیز باز شده بود.

 

کیا هم سوار ماشین شد و شروع به حرکت کرد.

ذهنم درگیر خیلی چیز ها بود و فقط دلم می‌خواست این حقایق آزار دهنده همینجا تموم بشن و چیز مخفی دیگه ای نباشه!

 

واقعا دیگه ظرفیتش رو نداشتم!

حس می‌کردم همه این مسائل داره ذره ذره روحم رو می‌خوره!

 

کسی که با تمام وجود دوستش داشتم با پدری که سالیان سال خودش رو ازم مخفی کرده بود، دستشون تو یه کاسه بود و حالا به هر دلیلی، چنان کلاه گشادی سرم گذاشته بودن که نمیدونستم باید چیکار کنم!

 

 

 

 

 

 

 

باید می‌نشستم و راجع به همه چیز هایی که قرار بود دست خوش تغییر بشه فکر ‌میکردم، اما اینقدر ذهنم قفل بود و افکار بیهوده داشت که فرصت به افکار منطقی و عمیق نمیداد!

 

تمام مسیر تو همون حالت موندم.

نمی‌دونستم الان کجاییم، فقط دلم می‌خواست زودتر به خونه برسیم تا به تختم پناه ببرم.

 

حدود نیم ساعت بعد کیا به آهستگی تکونم داد و اسمم رو زیرلب صدا زد.

 

حتما فکر ‌میکرد خوابم برده.

اما مگه این افکار میذاشت لحظه ای آرامش داشته باشم؟!

 

از جا بلند شده و‌ نگاهی به اطراف انداختم.

توقع داشتم جلو خونه باشیم، اما بجاش رو به روی درمانگاه سر خیابون نگه داشته بود.

 

نگاه سوالیم رو بهش دادم که گفت:

 

– خانوم بهتره دکتر فشارتون رو چک کنن.

از اونجایی که شما سابقه فشار خون بالا دارین، ممکنه آخرشب براتون مشکلی پیش بیاد خدایی نکرده!

 

از نگرانیش لبخند کوچکی روی لبم شکل گرفت:

 

– نیازی نیست کیا بهتره زودتر برم خونه بخوابم.

 

سعی کردم بهش اطمینان بدم که مشکلی ندارم، اما زورم بهش نرسید و بالاخره منو راضی کرد تا خودم رو به دکتر نشون بدم.

 

باهم وارد درمانگاه شده و نوبت گرفتیم.

خیلی زود نوبتم شد و تنهایی وارد اتاق دکتر شدم.

 

خانوم دکتر جوونی پشت میز نشسته بود و با لبخند، منتظر توضیحات من بود.

 

 

 

 

 

 

– خانوم دکتر من حقیقتا مشکلی ندارم اما امشب متوجه یه خبر بدی شدم، اومدم که فشارم رو چک کنید.

 

سری به تایید تکون داد و مشغول گرفتن فشار خونم شد.

چندی بعد فشارسنج رو از دور بازوم باز کرد و گفت:

 

– خوب شد اومدی چک کنی!

فشارت رو ۱۹ست.

سابقه فشار خون داری؟!

قرص خاصی مصرف میکنی؟!

 

– نه، اما قبلا هم سابقه داشتم که عصبی میشدم فشارم خیلی می‌رفت بالا.

 

– بهت زیر زبونی میدم نیم ساعت بشین دوباره فشارت رو بگیرم اگه نرمال شده بود میتونی بری!

 

قرص رو ازش گرفته و از جا بلند شدم.

خواستم از اتاق برم بیرون که دوباره گفت:

 

– امیدوارم خبر بدت زودتر برطرف بشه، هیچ چیز ارزش زندگی و سلامت خودت رو نداره عزیزم!

 

با لبخند نیم بندی دوباره تشکر کرده و از اتاق خارج شدم.

به محض خروج از اتاق کیا از جاش بلند شد و به سمتم اومد.

 

قرص رو بالا اوردم که خودش تا تهش رو خوند.

دقیقا دفعه قبل هم که سر یه پرونده دعوای بدی داشتم و فشارم بالا رفته بود، دکتر رفتیم و با زیرزبونی فشارم پایین اومد.

 

با همدیگه روی صندلی های توی راهرو خلوت جاگیر شدیم.

 

با اینکه فشارم بالا بود اما هیچ علامتی نداشتم و فقط کمی سرم درد می‌کرد.

 

قرص‌ رو از کاورش خارج کرده و زیر زبونم گذاشتم تا کم کم جذب بشه.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طالع آغشته به خون به صورت pdf کامل از مهلا حامدی

            خلاصه رمان :   بهش میگن گورکن یه قاتل زنجیره‌ای حرفه‌ای که هیچ ردی از خودش به جا نمیزاره… تشنه به خون و زخم دیدست… رحم و مروت تو وجود تاریکش یعنی افسانه… چشمان سیاه نافذش و هیکل تومندش همچون گرگی درندست… حالا چی میشه؟ اگه یه دختر هر چند ناخواسته تو کارش سرک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان افگار pdf از ف میری

  خلاصه رمان :         عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به دنبال عشق از دست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هیچ ( جلد دوم) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

      خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به ترمه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلیار
دانلود رمان دلیار به صورت pdf کامل از mahsoo

      خلاصه رمان دلیار :   دلیار دختری که پدرش را از دست داده مدتی پیش عموش که پسری را به فرزندی قبول کرده زندگی می کنه پسری زورگو وشکاک ..حالا بین این دو نفر اتفاقاتی میوفته که باعث…   پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاصی

    خلاصه رمان:         در انتهای خیابان نشسته ام … چتری از الیاف انتظار بر سر کشیده ام و … در شوق دیدنت … بسیار گریسته ام … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان افسون سردار pdf از مهری هاشمی

خلاصه رمان :     خلاصه :افسون دختر تنها و خود ساخته ایِ که به خاطر کمک به دوستش سر قراری می‌ره که ربطی به اون نداره و با یه سوءتفاهم پاش به عمارت مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار بی رحم باز می‌شه و زندگیش به کل تغییر می‌کنه. مدام آزار و اذیت می‌شه و مجبوره به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
راحیل
راحیل
1 سال قبل

گلم ممنون یه کوچولو طولانی تر باشه عالی میشه ندا جونی

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

ممنون ندا جان😍

camellia
camellia
1 سال قبل

کاشکی منظور نویسنده رو از اینکه ما رو اسکول کرده بپرسید😔 خانم ندا جونم😍ممنون از شما که هر روز و منظم پارت گزاری میکنید,ولی این هم مثل خیلی دیگه از رمان ها شده,که اینقدر کمه که هفتگی پارت میگزارن(تازه میشه یه پارت),درسته که تعهدی بابت خواننده ها که هیچ هزینه ای هم برامون خدائیش نداره,متوجه شون نیست,ولی من یکی فکر میکنم اسکول شدم,واقعا به شعور آدم توهین میشه.😐و اینکه میدونم که شما هم لطف می کنید که هر روز پارت گزاری,میکنید و اطلاعی هم از هزینه ای که شما میکنید ندارم,ولی جای تشکر داره که تا حالا غر غر ا مون مخصوصا من یکی رو تحمل کردید.

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط camellia
camellia
camellia
پاسخ به  neda
1 سال قبل

😅🤓کُلی آپشن دارم😊😌😉

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  neda
1 سال قبل

باعث آرامش اعصاب میشه😁

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x