تماس رو جواب داده و در انتظار حرف زدنش، گوشی رو کنار گوشم نگه داشتم.
وقتی صدایی از من نشنید، با صدای بمش که چند وقتی بود نشنیده بودم، ” سلامی ” کرد.
با همون یک کلمه حس کردم ضربان قلبم کمی بالا رفت.
احساسات مختلفی مثل خشم و دلتنگی و نگرانی، مستقیما قلبم رو نشونه گرفته بود!
وقتی جوابی از سمت من نگرفت، خودش ادامه داد:
– میتونم حس کنم از چی ناراحتی!
حق هم داری؛ این مرد و رابطه ای نبود که لیاقتت رو داشته باشه!
ناخداگاه میون حرفش پریده و عصبی غریدم:
– خواهش میکنم اینقدر ادای جنتلمن هارو درنیار دایان!
وقتی سکوت مطلقش رو دیدم، فهمیدم حسابی از لحن و حرفم شوکه شده.
درسته که خودمم کمی از این انفجار ناگهانی متعجب بودم، اما ته دلم ناراضی نبودم!
تا کی قرار بود برای همه کار های عجیب غریبش ماله کشی کنم و برای خودم دلیل و توجیه بیارم؟!
مگه ما باهم قرار نذاشتیم که دیگه پنهون کاری تو کارمون نباشه و همدیگه رو نپیچونیم؟؟
چرا دایان نمیتونست هیچ وقت قابل اعتماد باشه؟!
چرا همیشه باید این وحشت رو برای من بذاره که همه حرفاش نقشه و برنامهست؟!
سکوت بینمون خیلی داشت طولانی میشد که بالاخره لب باز کرد و گفت:
– اوکی این یه لول بالا تر از یه عصبانیت عادیه!
مشکل خیلی بزرگتره خانوم وکیل؟!
من اشتباه جدیدی کردم؟؟
حتی اینکه میدونست مقصره و اینطوری برخورد میکرد هم روی اعصاب بود!
باعث میشد دلم نخواد اونجوری که میخوام و حقشه، باهاش حرف بزنم و برخورد کنم.
چرا این مرد اینقدر زبون باز بود؟!
چرا دل من خودش رو بند همچین آدمی کرده بود؟!
نفس عمیقی کشیده و گفتم:
– بهتره رو در رو راجع به این موضوع صحبت کنیم.
دلم میخواد وقتی حرفات رو میشنوم، مستقیم تو چشمات خیره باشم!
وقتی سکوتش رو دیدم، ادامه دادم:
– فکر نکنم برای یه احوال پرسی ساده بهم پیام داده باشی!
گفتی میخوای منو ببینی؟!
بعد از این همه مدتی که هیچ خبری ازت نبود؟
فکر کنم اتفاق مهمی افتاده، درسته؟!
پی حرف قبلیمون رو نگرفت و جواب داد:
– درسته، اتفاق مهمی افتاده!
دوباره برای من احضاریه اومده خانوم وکیل.
– چیز عجیبی نیست، زودتر از اینا منتظرش بودم.
– فردا تایم داری تا همدیگه رو ملاقات کنیم و راجع بهش صحبت کنیم؟
البته اگه لازمه زنگ بزنم از منشی شرکت تایم بگیرم!
نمیدونم داشت طعنه میزد یا میخواست تواضعش رو نشون بده!
– نیازی نیست!
فردا ساعت ۴ اگه تایمت خالیه بیا دفترم.
– مشکلی نیست.
هر تایمی که تو بخوای و اراده کنی رو من میتونم خالی کنم!
از زبون بازیش چشمم رو تو حدقه چرخونده و گفتم:
– پس من همون ساعت منتظرتون هستم جناب محب!
– میبینمتون خانوم وکیل!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
بدم میاد از دایان هرچند
یعنی اگه احضاریه نمیمومد تا به تابش یه پیام نمیداد یا یه زنگ ساده هم نمیزد به هر حال یجوریایی دوست دختر دوست پسر محسوب میشن
آخه خود تابش خواسته باهم در ارتباط نباشن تا پرونده قتل همسر دایان بسته بشه