8 دیدگاه

رمان آتش شیطان پارت 159

4.8
(4)

#پارت368

 

 

 

 

 

 

اینقدر که از دیشب رفتار منطقی و محترمانه ای از خودش نشون داده بود، فراموش کرده بودم که این مسئله چقدر برای اون دردآوره!

 

حالا هم که مامان با اوردن اسم بابا جلوی حامد، همه چیز رو بدتر خراب کرده بود!

 

می‌دونستم مامان ذره ای به همسر سابقش حسی نداره و حرفی که زده ناخداگاه از روی افکار درهمش بوده؛ اما باز هم موقعیت غیر قابل تحملی برای حامد محسوب میشد!

 

دستم رو از زیر دستش رد کرده و با حلقه کردن دست دیگم دور سینش، بغلش کردم.

 

به شونش ضربه های آرومی‌ زده و سعی کردم همونجوری که اون دیشب مرهم من شد و آرومم کرد، منم آرومش کنم.

 

چند دقیقه ای بینمون به سکوت گذشت که با لحن ملایمی گفتم:

 

– میدونی که مامان از قصد اسمش رو نیاورد؛ مگه نه؟!

فقط از دیشب خیلی ذهنش مشغوله.

 

بدون اینکه تغییری تو حالت ایستادنش بده، با صدایی گرفته جواب داد:

 

– فکر میکنی خودم اینو نمی‌دونم؟!

من از همین می‌ترسیدم تابش!

 

بین حرف زدنش مکثی کرد.

حس کردم حرف زدن از ترسش، زیادی براش سخته!

 

بدون اینکه چیزی بگم، بهش اجازه دادم تا با خودش کنار بیاد و اگه خواست، راجع بهش حرف‌ بزنه.

 

سکوتش چند دقیقه ای طول کشید که بالاخره شکستش و ادامه داد:

 

 

– از این می‌ترسیدم که این مرد دوباره راهش رو به زندگی تارا باز کنه!

از دیشب که اسمش رو شنیدم یه دقیقه نتونستم آروم باشم!

سعی کردم حواس تارا رو پرت کنم، اما فایده نداره!

 

دستش رو دور شونم حلقه کرد و گفت:

 

– می‌ترسم که شماها رو ازم بگیره تابش!

 

#پارت369

 

 

 

 

 

 

من از این بابت هیچ نگرانی نداشتم، چون می‌دونستم جایگاهی توی زندگیمون نمی‌تونه بدست بیاره!

 

اما می‌خواستم حامد بیشتر حرف‌ بزنه و کمی خالی بشه.

به سکوتم ادامه دادم که بعد از تعلل کوتاهی، ادامه داد:

 

– درسته پدرته و بهرحال برات مهمه، اما نمی‌خوام اونی که آخر پس زده میشه من باشم!

شاید خودخواهی به نظر برسه، اما من نمی‌خوام خانواده قشنگم از هم بپاشه تابش!

برای نگه داشتنتون اینقدر خودخواهم که دست به هرکاری میزنم!

جلوی اون مرد که سهله، جلوی خودتونم می‌ایستم!

من این آرامشم رو ساده به دست نیاوردم که اینقدر ساده و مسخره از دستش بدم!

اصلا چطوری میتونم زن و بچم رو بدم دست یه مرد دیگه؟!

 

 

وقتی منو بچه خودش خطاب کرد، ناگهان چنان بغضی توی گلوم شکل گرفت که نتونستم کنترلش کنم و اولین قطره اشکم پایین چکید!

 

چقدر لذت بخش بود بچه این مرد بودن!

اصلا با پدرم قابل مقایسه بود؟!

 

درسته اختلاف سنی آنچنانی و زیادی باهام نداشت، اما پخته بودن و فهمیدگیش، میتونست اونو توی این جایگاه قرار بده!

 

منطقی بود که یه لحظه از ذهنم گذشت که کاش واقعا بچه همین مرد بودم!

 

کاش حامد چند سالی زودتر به دنیا میومد و زودتر عاشق مامانم میشد!

 

وقتی سکوتش طولانی شد، با همون صدای بغضی گفتم:

 

 

– میدونی که هیچ وقت این اتفاق نمیوفته، درسته؟!

تو باید بیشتر از اینا روی عشق منو و مامان به خودت اعتماد کنی!

مامان هم تورو ساده بدست نیاورده که بخواد بخاطر آدمی که چیزی جز عذاب و آزار براش نداشته؛ مردی که واقعا از صمیم قلب دوست داره رو ترک کنه!

 

دستش رو دور شونم حلقه کرد و بوسه ای روی موهام کاشت.

 

– کی قراره باهاش رو به رو بشیم؟!

 

#پارت370

 

 

 

 

 

 

دمی گرفته و جواب دادم:

 

– به همین زودی!

فقط منتظر خبر دستیارمم که ببینم برای اینکه زندست جایی اقدام کرده یا نه!

من چون اتفاقی از موضوع مطلع شدم، ممکنه که هنوز کاری نکرده باشه و همه جا هنوز همون آدم مرده سابق باشه!

اگه اینطوری باشه دستمون خیلی جلو می‌فته.

اون وقت برگه برنده دست ماست!

 

 

– باشه پس کوچکترین خبری که شد به من اطلاع بده، باشه؟!

 

– باشه حامد جون نگران نباش.

میدونی که این موضوع چقدر برای منم مهمه، پس نگران نباش!

همه تلاشم رو قراره برای کمترین آسیب دیدن، انجام میدم.

 

وقتی حرفم تموم شد، از بغلش خارج شدم.

پیشبند دور کمرش رو باز کرد و حینی که روی پشتی صندلی مینداختش، گفت:

 

– داشتم لازانیا درست می‌کردم.

میشه خواهش کنم بقیش رو تو انجام بدی تا من برم یه سر به تارا بزنم؟

الان مطمئنم از گریه خودشو کور کرده!

 

با اینکه اصلا نمی‌دونستم چطوری میتونم این غذا رو درست کنم؛ اما قبول کردم.

 

الان قطعا مامان بیشتر بهش احتیاج داشت تا آشپزخونه و ناهار ظهر!

 

وقتی تایید من رو دید، با تشکری، آشپزخونه رو ترک کرد.

موبایلم رو از روی کانتر برداشته و طرز تهیه لازانیا رو سرچ کردم.

 

وقتی دستور پخت رو خوندم و روی گاز رو چک کردم، فهمیدم که حامد مواد داخلش رو آماده کرده و فقط پختن خمیرش مونده.

 

طبق چیزایی که خوندم، مشغول شدم.

هنوز چند دقیقه ای از شروع کارم نگذشته بود که با صدای پیامک گوشیم، نگاهی به سمتش انداختم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
Screenshot ۲۰۲۳۰۲۲۳ ۱۰۵۵۱۰

دانلود رمان الماس pdf از شراره 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     دختری از جنس شیشه، اما به ظاهر چون کوه…دختری با قلبی شکننده و کوچک، اما به ظاهر چون آسمانی پهناور…دختری با گذشته‌ای پر از مهتاب تنهایی، اما با ظاهر سرشار از آفتاب روشنایی…الماس سرگذشت یه دختره، از اون دسته‌ای که اغلب با کمترین توجه…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۶ ۱۰۵۵۵۹۲۹۹

دانلود رمان انتقام آبی pdf از مرجان فریدی 0 (0)

7 دیدگاه
  خلاصه رمان :   «جلد دوم » «جلد اول زندگی سیگاری»   این رمان از یه رمز شروع می شه که زندگی دختر بی گناه قصه رو زیر و‌رو می کنه. مرگ پدر دختر و دزدیده شدن دلسای قصه تنها شروع ماجراست. یه ماجرای عجیب و پر هیاهو.
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۱۹۰۱۶۸۸

دانلود رمان جوانه عشق pdf از غزل پولادی 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     جوانه عاشقانه و از صمیم قلب امیر رو دوست داره اما امیر هیچ علاقه ای به جوانه نداره و خیلی جوانه رو اذیت میکنه تحقیر میکنه و دل میشکنه…دلش میخواد جوانه خودش تقاضای طلاق بده و از زندگیش خارج بشه جوانه با تمام مشکلات…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۲۴۰۴۴۱۴۷

دانلود رمان دنیا دار مکافات pdf از نرگس عبدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     روایت یه دلدادگی شیرین از نوع دخترعمو و پسرعمو. راهی پر از فراز و نشیب برای وصال دو عاشق. چشمانم دو دو می‌زند.. این همان وفایِ من است که چنبره زده است دور علی‌ِ من؟ وفایی که از او‌ انتظار وفا داشته‌ام، حالا شده…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۱ ۱۷۱۹۲۰۰۳۸

دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۲۹۹۰۲

دانلود رمان من نامادری سیندرلا نیستم از بهاره موسوی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سمانه زیبا ارام ومظلومم دل در گرو برادر دوستش دکتر علیرضای مغرور می‌دهد ولی علیرضا با همکلاسی اش ازدواج می‌کند تا اینکه همسرش فوت می‌کند و خانواده اش مجبورش می‌کنند تا با سمانه ازدواج کند. حالا سمانه مانده و آقای مغرور که…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۷ ۱۱۰۱۰۵۸۶۴

دانلود رمان تو فقط بمان جلد دوم pdf از پریا 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :   شیرین دختر سرهنگ سرلک،در ازای آزادی برادر رئیس یک باند خلافکار گروگان گرفته میشه. درست لحظه ای که باید شیرین پس داده بشه،بیگ رئیس باند اون رو پس نمیده و پیش خودش نگه می داره. چی پیش میاد اگر بیگ عاشق شیرین بشه و اون…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۱۶۴۵۸۳۷

دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۵ ۱۴۰۲۴۳۳۱۴

دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی 5 (1)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تازه اضافه شده
تازه اضافه شده
7 ماه قبل

منم پارت میخواممممم

رهگذر
رهگذر
7 ماه قبل

یدونه حامد مون نشه ؟

خواننده رمان
خواننده رمان
7 ماه قبل

ممنون ندا جان که منظم پارت گذاری میکنی ولی برای من ساعت6عصر هم گذشته که اومده

بانو
بانو
7 ماه قبل

آخ حامد گوگولی و اکلیلی 😍😍😍😍

camellia
camellia
7 ماه قبل

من دوباره پارت می خوام😥😐😓😟😭
کجایی خانم ندا?!😔

آخرین ویرایش 7 ماه قبل توسط camellia

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x