رمان آوای نیاز تو پارت 214 - رمان دونی

 

 

نیم نگاهی به آیدین‌ کرد و با صدایی که دلیل لرزشش برام‌ گنگ بود گفت:

_من نمی‌دونم چی جوری بگم

وایسین وایسین الان… الان

 

مکث کرد و لرزش صداش به وضوح پیدا بود و من نگاهم به تک تک حرکاتش بود!

چِش شده بود این دختر؟!

آیدین که متوجه حال آوا شد با تعجب نیم نگاهی به من کرد و دیگه سوال پیچش نکرد فقط نفس عمیقی کشید و رو یکی از پله ها نشست!

 

×

 

دقایقی گذشته بود و تو سکوت داخل حیاط کوچیک خونه مادری که هنوز ندیده بودمش نشسته بودیم

تقرییا هوا داشت تاریک میشد که در چوبی خونه باز شد من خشکم زد!

با تردید سمت در برگشتم اما با دیدن زن جوونی که هیچ شباهتی به مادرم نداشت نفسم و بیرون فرستادم!

من و که دید یکم جا خورد و نگاهش و به آوا داد و گفت:

_همین الان با آرام بخش چشم روهم گذاشت… این قدر اشک ریخت و التماس کرد که اصلا مونده بودم چیکار کنم

 

با تعجب بهش نگاه میکردم که نگاهش و به من داد و گفت:

_شما آقا جاویدید؟!

 

سری به معنی تایید تکون دادم که این بار نگاهش و به آوا داد و ادامه داد

_شوهرت کجا رفت؟

 

اخمام کشیده شد توهم از کلمه شوهر ولی نیم نگاهی به آوا ننداختم که صداش با پته پته اومد

_فرزان… شُ…شوهرم نیست، الان… میاد!

 

زن سری تکون داد

_بیاید داخل چرا این جا نشستین؟ بیاید داخل خانم خوابیده فعلا چیزی‌ نمی‌فهمه

 

در جریان حرفاشون زیاد نبودم اما نمی‌دونم جمله فرزان شوهرم نیست رو به چی معنی میکردم! خب اگه چیزی بینشون بود دلیلی نداشت این جمله رو بیان کنه

یعنی آوا می‌خواست به من بفهمونه بین اون و فرزان چیزی نیست؟

×

 

نگاهی به استکان چایی روبه روم کردم و حرفای نرگس و یک باره دیگه تو ذهنم دوره کردم

 

“شما و برادرتون برام غریبه هستین اما این قدر که مادرتون تو این سالا از شما دوتا و خصوصیاتو بچگیاتون برام تعریف کرده انگار خیلی وقته می‌شناسمتون!… مادرتون یک نوع بیماری اعصاب داره… بیماری اِم اِس به احتمال زیاد باهاش آشنایی دارید

خیلی وقت با این بیماری درگیر!… سه چهار سالی هست فلج شدن اما نابیناییشون تازس حدود یک سال”

 

نفس عمیقی کشیدم که صدای آیدین باعث شد نگاهم و از استکان چایی بگیرم

_جاوید!… نمی‌خوای مادرتو ببینیش؟

 

نگاهم و به پنجره اتاقی که رو به حیاط بود دادم

_بزار فرزان بیاد!… تنهایی نمی‌تونم!

 

میدونستم‌ تعجب کرده حقم داشت، برای کدوم کار و کدوم حرکت میگفتم تنها نمیتونم یا بدون فرزان‌ نمیتونم!… خیره به بیرون بودم که در حیاط خونه با صدای تیکی باز شد و قامت فرزان نمایان شد پس بالاخره اومد!

وارد حیاط شد و نگاهش و دور حیاط چرخوند و نگاهش رو پنجره ای که پشتش من بودم ثابت موند

خیره هم دیگه بودیم که به یک باره نگاهم به آوایی خورد که در ورودی خونرو باز کرد و از پله ها دوتا یکی پایین اومد

بدو سمت فرزان حرکت کرد و صداش بلند شد

_هیچ معلوم هست کجایی؟ جواب زنگامم نمیدی

 

فرزان نگاهش رو به آوا نداد اما من نگاهم به دختری بود که انگار خیلی به این مرد وابسته شده بود

تو بغلش که فرو رفت دستام مشت شد اما فرزان فقط دستاش بالا اورد

آوارو بغل نکرد و خیره بود به من! گیج بودم!

 

نمی‌فهمیدم رفتارای ضد و نقیصشون و اما اینو خوب می‌دونستم که دیگه نمیتونم صحنه روبه رومو تحمل کنم و از پنجره فاصله گرفتم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طالع آغشته به خون به صورت pdf کامل از مهلا حامدی

            خلاصه رمان :   بهش میگن گورکن یه قاتل زنجیره‌ای حرفه‌ای که هیچ ردی از خودش به جا نمیزاره… تشنه به خون و زخم دیدست… رحم و مروت تو وجود تاریکش یعنی افسانه… چشمان سیاه نافذش و هیکل تومندش همچون گرگی درندست… حالا چی میشه؟ اگه یه دختر هر چند ناخواسته تو کارش سرک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه )

    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده نیلا که نمی‌خواست پدر و مادرش غم ترک شدن اون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ساقی شب به صورت pdf کامل از نیلا محمدی

      خلاصه رمان :   الارا دختر تنها و بی کسی که توی چهار راه گل میفروشه زنی اون رو می بینه و سوار ماشیتش میکنه ازش میخواد بیاد عمارتش چون برای بازگشت پسرش از آمریکا جشنی گرفته الارا رو برای کمک به خدمتکار هاش می بره بجای کمک به خدمتکارهاش میشه دستیار شخصی پسرش در اون مهمونی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هم قبیله
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دلدادگی شیطان
رمان دلدادگی شیطان

  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این دخترِ ممنوعه رو به دست بیاره، تا اینکه شبانه اون‌

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m

  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر روز، به همان اندازه برایت مهم باشد. و هر وقت

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Shadi
Shadi
1 سال قبل

دیگه دوست ندارم جاوید و اوا به هم برسن
فقط فرزان

Yas
Yas
1 سال قبل

تو رو خدا یه پارت هدیه بده حساس شده

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل

واااای توروخدا روزی دوتا پارت باشه یا اینکه یخورده زیادددد

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x