گوشی را از روی گوشش برداشته به مادرش کبری نگریست
صدای کبری را از آشپزخانه شنید : زنگ زدی بهش ؟
کبری در حالی که زیر گاز را کم می کرد نگاهی به هانا انداخت
لبخندی روی لب های هانا آمده روی زمین نشسته کنترل تلویزیون را به دست گرفت و گوشیش را در جیب شلوارش نهاد و گفت : آره مامان جان
بی حوصله با کنترل تلویزیون بازی می کرد و سریال مورد علاقه اش را در شبکه های تلویزیونی نمیافت کلافه تر دکمه ی کنترل را فشرد
صدای کبری را شنید : حالش چطور بود ؟
لبخندی پهن لب های هانا را حالت داده ابرو بالا داده با چشمک گفت : جون بینم چه مادر شوهر نمونه ای !
_ بی مزه !
از کنترل بازی خسته شده بود کنترل را روی فرش گلدار و کهنه که قسمتی از آن سوخته بود گذاشته با خنده گفت : ولی جدی هم تو مادر شوهر نمونه ای میشی هم من خواهر شوهر تو دلبرویی
کبری در حالی که از او می خندید از آشپزخانه بیرون آمد
_ پول به حسابش اومده بود که ؟
هانا کلافه نفس عمیقی کشیده با تشر گفت : وای ماااان اره گفت دیده ، هی کاش منم شانس سمیه داشتم ، ببین چه عاشق دیوانه ای داره چه مادر شوهر خوبی ، مردم عشق دارن ما هم عشق
کبری از لحن شوخ هانا خنده اش گرفته ابرویی بالا داده گفت : حالا مگه آقا سیاوش شما چشه ؟
لبخندی لب هانا را مزین کرده با کمی شرم گفت : هیچی !
ناگهان کبری از شوخی بیرون آمده با جدیت گفت : راستی به آرمین گفتی زنگ زدی سمیه ؟
هانا در حالی که فراموش کرده بود دستی بر پیشانیش محکم زده از جا برخاست و آرام گفت : خوب شد گفتی ها
هانا گوشی را از جیب شلوارش در آورده به دست گرفت بعد با شماره ی آرمین تماس گرفت ، وارد اتاق خودش شده
به انتظار پاسخ آرمین ماند
😂
مرسی خیلی خوب بود رمان قشنگیه 😘 ولی پارتا کوتاهه لطفاا بیشتر بنویس…. شما نشو مثله نویسنده بقیه رمانا😐….
ممنون از نظرت ❤️
دیروز پنجشنبه بود بخاطر مرده ها زیاد بنویس🤣🤣🤣ببین چقد دلیلام قانع کنندس😂
چیزی گفتی که پرام ریخت انتظار نداشتم 😂
دوستش دارم رمان قشنگیه 💐❤😘
موفق باشی نویسنده عزیز ⚘🌹
فقط اگه برات مقدوره بیشترش کن دوست داریم ادامه شو بخونیم 😍
ممنون ❤️
میگم مهسا جون بهت بر نخوره
تو دیگ روی نویسنده دلارای رو کم کردی عشقم…😂
بابا یکم زیاد دددد کن دیگ
دو خطه 😂
خدایی دلارای کمتر می نویسه 😂😑
😂😂