در ماشین بود و به سوی خانه حرکت می کرد و از طرفی دل ضعفه ی شدیدی داشت و گرسنه اش بود که صدای زنگ موبایل آیفونش را شنید
با عجله موبایلش را از کیف چرم مشکی اش در آورده به نام روی صفحه نگریست !
نام مامان سیمین روی صفحه ی موبایل آمده قسمتی از خیابان ماشین را متوقف کرد ، دکمه ی سبز اتصال را آرام فشرده صدای مادرش در گوشش پیچید : سلام پیام
_ سلام مامان خوبی ؟ خوش میگذره ؟
صدای سیمین را شنید : خوبم ممنون ، پیام جان مامان چند دقیقه ی پیش شهین خانم باهام تماس گرفت
ضربان قلبش روی دو هزار رفته هراسان پرسید : خب ؟
صدای سیمین آمد : گفت جوابشون منفیه هر چند منم جوابشو دادم ، خانوادگی خیال کردن زیادی تحفن
مادرش یک بند وراجی می کرد و میگفت از ارزش و لیاقت های تو کم نخواهد گشت و آنها در حدی نیستند به ما پاسخ منفی دهند و فلان ….
اما این میان پیام هیچکدام از حرف های مادرش را نمی شنید و فقط شاهد ضربان روی هزار قلبش و قلب شکسته اش بود
مگر عاشقانه و دیوانه وار آتوسا را دوست نداشت ؟
مگر با صراحت و صادقانه به او ابراز علاقه نکرد ؟
مگر نگفته بود تو که زنم شی از خیلی از دل خوشی ها و تفریحاتم دست می کشم
مگر قول نداده بود که اگر جواب مثبت دهد از دختر بازی دست بردارد
مگر نگفته بود اگر برای من شی تمام ثروت و عشقم را به پایت خواهم ریخت و حال آتوسا گفته بود نه ؟
در پیام عاشق چه عیب و نقصی دیده بود که پاسخ منفی سر داده بود ؟
با خشم و بدون حرف تلفنش را قطع کرد و با عصبانیتی که دستانش را می لرزاند به سمت آرایشگاهی که آتوسا داشت حرکت کرد
باید از او می پرسید به چه دلیل او را رد کرده است ؟ نباید می گذاشت عشقش احساس یک طرف اش به راحتی لگد زده شود
با سرعتی تند در خیابان رانندگی می کرد و فحش های آبدار و رانندگان معترض دیگر را هم بی اهمیت به گوش می گرفت
تند به سمت آرایشگاه رانده مقابل آرایشگاه آتوسا ماشین را پارک کرد و عصبی از در ماشین بیرون زد
آخرین دیدگاهها
- لیلا مرادی در رمان آق بانو پارت ۲۲
- لیلا مرادی در رمان آق بانو پارت ۲۲
- لیلا مرادی در رمان آق بانو پارت ۲۲
- لیلا مرادی در رمان آق بانو پارت ۲۲
- Shiva در رمان سکوت تلخ پارت 46
بابا تو دیگه کی هستی؟؟؟؟ دست نویسنده های رمان دلارای، گلاویژ و غیره رو هم از پشت بستی این چی بود؟؟؟؟ نمیدونم شماها چرا مثل نمنم بارون پارت میدید؟ هرچیم که اعتراض میکنیم انگار به گوش الاغ یاسین میخونیم. به خدا من نوه دار میشم ولی رمانای شما تموم نمیشن میترسم پارتا اینقدر کوتاه باشه که نوه و نتیجه هام بیان واسم رمانارو بخونن. به خدا اینجوری که شما رمان مینویسین هِرودوت کتاب نمینوشت.
سلام گلم
مرسی از انتقادت پارت ها رو افزایش می دم و من معمولا روزی دو پارت قرار می دم
ولی جدی از دلارای خیلی بیشتره فقط چون من خط فاصله ی زیاد بین متن رمان نمی زارم اینطور برداشت میشه 💟
سلام خوبی نویسنده جان من متوجه داستان نمیشم اخه هرپارتی یه موضوع هست اگه میشه یه توضیحی به من بدیدممنون دار میشم؟؟!!!!!!!
بله عزیزم حتما
رمان من درباره ی دختری به اسم سمیه ست و مادرش به سرطان مبتلاست و برای درمان مادرش تن فروشی می کنه و پسر عموش هم که از شخصیت های اصلی داستانمه به اسم آرمین عاشق سمیه ست و برای اینکه سمیه رو در رفاه قرار بده و کمکش کنه میره تهران کارگری می کنه و پولی که در میاره برای سمیه می فرسته این وسط سمیه مدتی رو در عمارت به عنوان ندیمه کار می کنه و بقیشم که خودتون متوجه میشین ❤️
مرسی مهسا جان عالی 😍😘
مرسی مهسا جون عالی😘😍
اوه اوه 😳
عالی بود نویسنده جون👌🏻♥️
مرسی هم اسمی 😜❤️