شب خسته به خانه آمده مادرش را دید خوشبختانه ظاهرش دیگر زرد رنگ نبود و بهتر شده بود
نگران شام مادرش بود که سودابه از داغ کردن غذای درون یخچال سخن گفت تبسمی روی لبش نقش بسته روی مادرش را بوسه کاشت
رختخواب مادرش را در اتاق نزدیک به خود پهن کرده او را خواباند
برق اتاق خاموش بود و در تاریکی نظاره گر صورت لاغر مادرش بود ، این بیماری آبش کرده بود ، بی اراده قطره اشکی روی صورتش لغزیده دست به صورت برد ، گونه ی خسیش را لمس کرده به ساعت موبایلش نگریست !
ساعت یک و نیم شب بود ….
میشد گفت فقط یک ساعت با مادرش بحث و جدال داشت تا او را متقاعد کند در خانه بماند و استراحت کند این چند روز کوتاه و در این مدت او به عمارت خواهد رفت تا نگران خرجی خانه و درامدشان نباشد
از اتاق آهسته بیرون آمده سیگاری که از سوپرمارکتی نزدیک خانه خریداری کرده بود را به دست گرفت و سمت بالکن رفته در آن را باز کرد
بالکن هم چون قسمت های دیگر خانه کوچک بود ، وارد بالکن شده درب آن را بست …
سیگار و فندک آشپزخانه را به دست گرفته ، سیگار را آتش زد !
سیگاری نبود اما از وقتی پدرش رفت ، سیگاری شد و حدود دو سال بود سیگار می کشید ….
دختر ها هم حق سیگار کشیدن داشتند ، اصلا مگر سیگار کشیدن جنسیت می خواهد ؟ دلی اندوهگین می خواهد که سمیه داشت
سیگار آرامش می کرد و حال به تمام سیگاری های اطرافش حق می داد که برای آرامش خود سیگار می کشند
پکی به سیگار زده دود آن را در هوا کرد ! چقد آسمان دلگیر بود ….
اندکی بعد که سیگارش را کشیده با ادکلن کوچک و ارزان قیمتی بوی سیگار را از خود گرفته به اتاق رفت
عالی بود
ممنون ❤️
👌
مرسی از نظرتون